چند حکایت بامزه

۱۳۸۸/۰۸/۰۶ | برچسب‌ها: , | 0نظرات

گناه کار

www.beterkoonim.com چند حکایت بامزه

 

 

 

 

اسب مردی را دزدیده بودند. مرد حیران و سرگردان از این و آن سراغ اسب را می گرفت.
یکی گفت: “گناه تو بود که اسب را خود نبستی.”
دیگری گفت: “گناه غلام تو بود، که در طویله را باز گذاشته بود.”
مرد که درمانده شده بود، گفت : “راستی که همۀ گناهان را ما کردیم، و دزد بی گناه است!”

انتخاب

www.beterkoonim.com چند حکایت بامزه

 

 

 

 

 

جنگی سخت میان دو لشکر در گرفته بود. یکی از سپاهیان لشکری که در حال شکست بود، رو به فرار نهاد..
گفتند: “کجا می گریزی، نامرد!!”
گفت: “اگر بگویند فلانی از میدان جنگ گریخت لعنت الله، مرا خوشتر از آن است که بگویند فلانی کشته شد رحمت الله.”

پاداش وزیر

www.beterkoonim.com چند حکایت بامزه

 

 

 

یکی از ندیمان هارون الرشید، بهلول را در گوشۀ خرابه ای دید و گفت: “چرا اینجا نشسته ای؟ برخیز و نزد وزیر خلیفه برو که به هر دیوانه، پنج درم پاداش می دهد.”
بهلول خندید و گفت: “اگر راست می گویی، تو برو که به تو ده درم خواهد داد، چرا که دیوانگی تو دو برابر دیگران است.”

0 نظرات:

ارسال یک نظر

مطالب قبلي