بر فرق سرعالم خاک غم و ماتم ریخت

۱۳۸۹/۰۶/۰۹ | برچسب‌ها: | 0نظرات

http://jarchy.files.wordpress.com/2008/07/28kodxv.jpg

در زیر زلف، روی تو بیند گر آفتاب/ بی پرده جلوه گر نشود دیگر آفتاب/ روزی که در درون دل من درآمدی / بیرون نکرده بود سر از خاور آفتاب…
پیشانی خورشید
قیصر امین پور
پیشانی او به مرگ خندید، شکافت
چون ماه که تا روی نبی دید، شکافت
با دست نبی رقابتی داشت مگر
آن تیغ که پیشانی خورشید، شکافت

ابر رحمت در مصیبت علی(ع)
سید محمد خسرو نژاد (خسرو)
علی امشب چرا بهر عبادت بر نمی‌خیزد؟
چرا شیر خدا از بهر طاعت بر نمی‌خیزد؟
خداجویی که از یاد خدا یکدم نشد غافل
چه رو داده که از بهر عبادت بر نمی‌خیزد
از آن ضربت که بر فرق علی زد زاده ملجم
یقین دارم که از جا، تا قیامت بر نمی‌خیزد
به محراب دعا در خون شناور گشته شیر حق
دگر بهر دعا آن ابر رحمت بر نمی‌خیزد
ز کینه ابن ملجم آتشی افروخت در عالم
که زین آتش به جز دود ندامت بر نمی‌خیزد
طبیب آن زخم سر را دید و گفتا با غم و حسرت
علی دیگر از این بستر سلامتبر نمی‌خیزد
نهد سر هر کسی بر آستان مرتضی (خسرو)
ازاین درگاه تا روز قیامت بر نمی‌خیزد

ای نام بلندت آشنای دل ما
حمید سبزواری
میدان بلاغت است دیوان علی
کس چون بنهد قدم به میدان علی
هر نکته که بوی عشق می آید از آن
یا زان محمد است یا زان علی
***
خواهم نظری که جز خدا نشناسد
جز دست خدا گره گشا نشناسد
جز عشق علی و یازده فرزندش
راهی به دیار آشنا نشناسد
***
ای دل به علی نگر خدا را بشناس
وز روی علی رمز ولا را بشناس
خواهی که مقام عشق را بشناسی
برخیز و علی مرتضی را بشناس
***
گفتم ز چه کعبه را به عالم شرف است
وان خانه مطاف اهل دل صف به صف است
گفتا که گهر مایه ارج صدف است
این عاصمه زادگاه میر نجف است
***
ای آمده در کعبه ز مادر به وجود
وی رفته به مسجد ز جهان وقت سجود
از آمدن و رفتن تو دانستم
سرمایه زندگی قیام است و قعود
***
تا بر لب خویش نام حیدر داریم
کی بیم ز دشمن ستمگر داریم
از مهر علی و یازده فرزندش
ما، گرد دیار خویش سنگر داریم
***
با یاد علی به موج آتش زده ایم
از نجد زبانه تا مراکش زده ایم
در مکتب او چو قامت افراخته ایم
سیلی به حرامیان سرکش زده ایم
***
ای تیغ کجت قبله نمای دل ما
سرپنجه تو گره گشای دل ما
تو شیر حقی، دست حقی، مرد حقی
ای نام بلندت آشنای دل ما
***
با نام علی به پهنه رو آوردیم
بر خصم شکست سو به سو آوردیم
هر چند که قطره قطره خون بخشیدیم
صهبای ظفر سبو سبو آوردیم

بوسه برخاک نجف
عاشق اصفهانی
در زیر زلف، روی تو بیند گر آفتاب
بی پرده جلوه گر نشود دیگر آفتاب
روزی که در درون دل من درآمدی
بیرون نکرده بود سر از خاور آفتاب
بی پرده وقت صبح بیا بر کنار بام
تا باز پس کشد سر از این منظر آفتاب
در محفلی که شمع رخت جلوه می‌کند
پروانه وار می زند آنجا پر آفتاب
هر روز می نهد به زمین روی تابناک
گویا به بوی عاطفت داور آفتاب
جویای کوی کیست که در طی این بروج
هر روز می رود به ره دیگر آفتاب
تا ره برد به خاک در شحنه نجف
گردد در آسمان ز پی رهبر آفتاب
زین گونه بر سپهر برآمد از اینکه داشت
بر جبهه داغ بندگی حیدر آفتاب
آن سروری که بهر نمازش ز باختر
آورد باز معجز پیغمبر آفتاب
ای موکب جلال تو بر چرخ گرم سیر
در آن میانه از همه واپس تر آفتاب
جز مدحت جلال تو حرف دگر نیافت
گردید پای تا سر این دفتر آفتاب

در سوگ امیر مؤمنان
جواد محدثی
در خانه مولا نیست، یک خاطر شاد امشب
آن قامت همچون سرو، از پای فتاد امشب
بر فرق سر عالم، خاک غم و ماتم ریخت
از ضربتشمشیر فرزند مراد امشب
در کوفه زخم آلود، هر جا که یتیمی بود
باری ز غم و حسرت، بر دوش نهاد امشب
دل ها همه محزون است، هر دیده پر از خون است
این محنت عظمی را بر کوفه که داد امشب؟
محراب علی از خون، رنگین شده، واویلا
در سوگ علی چشمی، بی اشک مباد امشب

غوطه در خون

سید رضا مؤید
مسجد کوفه ببین عزم سفر کرد علی
با دلی خون ز تو هم قطع نظر کرد علی
مسجد کوفه مگر مسجدالاقصایی تو
که ز محراب تو تا عرش سفر کرد علی
رفت آن شب که به مهمانی ام کلثوم
دخترش را ز غمی سخت خبر کرد علی
خبر از کشتن خود داد به تکبیر و فسوس
هر زمان جانب افلاک نظر کرد علی
کس چو او روزه یک ساعته هرگز نگرفت
چون که افطار به هنگام سفر کرد علی
گرچه جانش سفر تیر بلا بود، آخر
پیش شمشیر ستم فرق سپر کرد علی
ریخت بر دامن محراب ز فرق سر او
آنچه اندوخته از خون جگر کرد علی
گرچه در هر نفسی بود علی را معراج
غوطه در خون زد و معراج دگر کرد علی

شب سوگوار

سپیده کاشانی
گذر دارد زمان بر جاده شب سوگوار امشب
مه از غم کرده روی خویش پنهان در غبار امشب
چه افتاده است یا رب در حریم گنبد گردون
که می ریزند انجم اشک حسرت در کنار امشب
مگر کشتند در محراب آن دلداده حق را
که دل در سینه می گرید ز ماتم زار زار امشب
نسیم مویه گر غمگین به گوش نخل می گوید
دوتا شد پشت چرخ از سوگ آن یکتاسوار امشب
ز تیغ شب پرستان در حریم مسجد کوفه
رخ فرزند قرآن شد ز خون سر، نگار امشب
علی مولود کعبه حجت حق یار محرومان
به خون غلتید و شد فارغ ز رنج و انتظار امشب
سوی معبود شد، زندانی زندان آب و گل
شد از «فزت و رب الکعبه» این راز آشکار امشب
علی در چاه غم فریاد زد تنهایی خود را
شنو پژواک آن را از ورای شام تار امشب
بنال ای همنوا با من سرشک از دیده جاری کن
که خون می گرید از این قصه چاه رازدار امشب
گل گلزار مسکینان مگر شد از خزان پرپر
که می بارند اشک از دیده چون ابر بهار امشب
دگر آن ناشناس مهربان از در نمی آید
که بنوازد یتیمان را به لطف بی شمار امشب
دلا پرواز کن سوی نجف آن قبله دل ها
سلام ما به بال شوق بر تا آن دیار امشب
بگو ای یار محرومان شب قدرت مبارک باد
تو را قدر آفرین داده است قدر بی شمار امشب
«سپیده» سر به درگاه علی بهر شفاعت نه
مگر در پرتو لطفش دلت یابد قرار امشب

کهکشان‌ها نخی از وصله نعلین علی‌ست

حمید رضا برقعی
«مصرع ناقص من کاش که کامل می‌شد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل می‌شد
شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آن‌گونه که می‌خواهم نیست
من که حیران تو حیران توام می‌دانم
نه فقط من که در این دایره سرگردانم
همه عالم و آدم به تو می‌اندیشد
شک ندارم که خدا هم به تو می‌اندیشد
کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه بسم الله است
کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»
کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید
کعبه بر سینه خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه شیراز کم آورد، نوشت:
«ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه»
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان‌ها نخی از وصله نعلین علی ست
روز و شب از تو قضا از تو قدر می‌گوید
«ها علی بشر کیف بشر» می‌گوید
می‌رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت
ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط
نه فقط دست زمین از تو، تو را می‌خواهد
سالیانی ست که معراج خدا می‌خواهد
زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظه‌ای جای یتیمان عرب بنشیند
دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی
رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی
وای اگر تیغ دو دم را به کمر می‌بستی
وای اگر پارچه زرد به سر می‌بستی
در هوا تیغ دو دم نعره هو هو می‌زد
نعره حیدریه «أین تفرو» می‌زد
بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار عدم را بردار
بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشا‌ن‌ها نخی از وصله نعلین علی ست
روز و شب از تو قضا از تو قدر می‌گوید
«ها علی بشر کیف بشر» می‌گوید

0 نظرات:

ارسال یک نظر

مطالب قبلي