ایرانی جماعت در بهشت و جهنم !

۱۳۸۹/۰۳/۰۸ | برچسب‌ها: , | 0نظرات


يک روز جبرييل نزد خدا گلايه مي‌کند: "‌آخه خدا ... اين چه وضعيه ؟ ما يک مشت ايروني توي بهشت داريم که فکر مي‌کنن اومدن خونه‌ي باباشون! به جاي لباس و رداي سفيد، همه‌شون لباس‌هاي مارک‌دار و آن‌چناني مي‌پوشن! هيچ‌کدومشون از بال‌هاشون استفاده نمي‌کنن، مي‌گن بدون بنز و بي‌ام‌دبليو جايي نمي‌رن! يکي‌شون دو ماه پيش بوق و کرناي من رو قرض گرفت و ديگه ازش خبري نشد، حالا که رفتم سراغش مي‌گه گمشون کرده . من خسته شدم از بس جلوي دروازه‌ي بهشت رو جارو کردم. امروز تميز مي‌کنم، فردا دوباره پره از پوست تخمه و تخم هندونه و پوست خربزه! من حتا ديدم بعضي‌هاشون کاسبي مي‌کنن و هاله‌هاي بالاي سرشون رو به بقيه مي‌فروشن!"
خدا گفت:‌ "اي جبرييل! ايرانيان هم مثل بقيه،‌ فرزندان من هستن و بهشت به همه‌ي فرزندان من تعلق داره. اين‌ها هم که گفتي خيلي بد نيست! برو زنگي به شيطان بزن تا بفهمي مشکل واقعي يعني چي!"
جبرييل به شيطان زنگ مي‌زند. دو سه بار تلفن شيطان روي پيغام‌گير مي‌رود تا بالاخره شيطان نفس‌نفس‌زنان جواب مي‌دهد: "جهنم. بفرماييد؟"
جبرييل مي‌گويد:‌ "آقا خيلي سرت شلوغه انگار!"
شيطان آهي مي‌کشد و مي‌گويد:‌ نگو که دلم خونه. اين ايراني‌ها اشک منو در آوردن. به خدا شب و روز برام نگذاشتن! تا روم رو مي‌کنم اين‌طرف، يه آتيشي دارن اون‌طرف به پا مي‌کنن! تا دو ماه پيش که اين‌جا هر روز چهارشنبه‌سوري بود و آتيش‌بازي... حالا هم که .... اي داد !!! آقا نکن! آقا ... جبرييل‌جان من برم... اين‌ها دارن آتش جهنم رو خاموش مي‌کنن که جاش کولر گازي نصب کنن!!!"

0 نظرات:

ارسال یک نظر

مطالب قبلي