مرد عارف و امید به خدا برای نجات از سيل و باد و توفان

۱۳۸۸/۰۸/۱۹ | برچسب‌ها: , | 0نظرات

در دهكده‌اي زماني مردي زندگي مي‌كرد كه بسيار فرد خوب، مهربان و عارف‌مسلكي بود. شبي از شب‌ها كه او مشغول راز و نياز و مراقبه بود جمعي فرشته در كنار وي مي‌روند و به او مي‌گويند كه چند روز بعد در اين سرزمين توفان شديدي خواهد شد و باران بسياري خواهد باريد ... اما تو نگران نباش ... خداوند تو را نجات خواهد داد. آن شب گذشت و مرد كه بسيار خشنود بود و راضي شب‌ها به مناجات مي‌پرداخت و روزها آن خبر سيل و توفان را به مردم مي‌گفت و اكثر مردم چون او را دوست داشتند به حرفش اعتماد مي‌كردند و خود را براي روز موعود آماده مي‌كردند. از قضا چند روز بعد توفان شديدي درگرفت و باران سيل‌آسايي شروع به باريدن كرد، آب با سرعت و قدرت زيادي همه جا را دربر مي‌گرفت و مردم سراسيمه به بالاي تپه‌ها و كوه‌هاي اطراف هجوم مي‌بردند. مرد  درخانه بود و همچنان به راز و نياز مشغول بود. تعدادي از مردم به سراغش رفتند تا او را نيز با خود ببرند ... اما مرد گفت كه با آنها نخواهد رفت چون خداوند خود او را نجات خواهد داد. باران همچنان با سرعت سيل‌آسا مي‌باريد و توفان با قدرت در حال ويراني خانه‌ها بود. اكنون آب تا سقف خانه‌ها بالا آمده بود و بعضي از مردم كه نتوانسته بودند فرار كنند بر بالاي بام‌ها به انتظار نجات بودند. مرد  نيز چنين بود. او بر بالاي بام خانه نشسته بود و انتظار مي‌كشيد. ديگر آب كم‌كم داشت بام خانه‌ها را هم مي‌پوشاند و لحظاتي بعد حتي بر بام هم نمي‌شد ايستاد. ناگهان از دور قايقي به سمت مرد عارف رفت. چند نفر كه از ارادتمندان مرد عارف بودند براي نجات وي در آخرين لحظات به كمك وي شتافته بودند، اما باز مرد عارف گفت كه با آنها نمي‌رود و در انتظار نجات خداوند خواهد ماند. هر چه اصرار ارادتمندان وي بيشتر مي‌شد امتناع مرد عارف نيز بيشتر مي‌گرديد و اين چنين بود كه مردان وي را تنها گذاردند و به سرعت دور شدند. آب بالا و بالاتر آمد و لحظاتي بعد مرد عارف در ميان سيل و باد و توفان جان سپرد و پيكر بي‌جانش بر سطح آب‌ها روانه شد.
بعد از مرگ روح مرد  به بالا رفت ... بله او ديگر مرده بود و غرق در شگفتي كه پس چرا اين طور شد! در همين افكار بود كه ديد همان چند فرشته‌اي كه آن شب در خانه‌اش آمده بودند نزديك مي‌شوند. مرد با ناراحتي گفت: ... پس چرا من نجات پيدا نكردم؟ فرشتگان با لبخند جواب دادند: آخر مرد حسابي ... خداوند بارها و بارها براي نجات تو آدم‌ها و قايق‌هاي نجاتي فرستاد تا تو را به راحتي نجات دهند ... حتي آخرين لحظه نيز جمعي از هوادارانت را كاري كرد كه تو را به سرعت پيدا كنند و نجاتت دهند...! تو خودت نفهميدي و همين نفهميدنت باعث مرگ شد!

0 نظرات:

ارسال یک نظر

مطالب قبلي